من ان اندوه سرشارم که روزی شعله زد اهم
و لرزید اسمان از ناله های گاه و بی گاهم
مرا در اتش عشقت چنان پروانه سوزاندی
ولی صد سال دیگر هم " من از یادت نمی کاهم "
اگر قصد سفر داری نمی گویم نرو اما ...
جهان را بی نگاه تو نمی خواهم نمی خواهم
تو می دانی که چشمانت تمام هستی من بود
گرفتی هستی ام را پس نگو از رنجت اگاهم
تویی اماده ی رفتن و من تنها تر از هر شب
برو ای مهربان اما ... تو را من چشم در راهم
|